!!!angry juicer

            

جونم براتون بگه که این مامان ما یه آبمیوه گیری داره که نمیدونمcuckoo smiley باقیمانده نسل تاریخی جهازشهdesert smiley یا اینکه بعدا بابا خریده! القصه از وقتی یادم میاد در حال خدمت رسانی صادقانه -!!!- به خانواده ما هستند ایشون!black eye1 smiley

خدا به سر شاهده واسه یه لیوان آب هویج یَک (با تاکید روی فتحه!) کولی بازی ای در میاره،doh smiley یَک کولی بازی ای در میاره که بیا و ببین! حالا از قار قار و لرزش بی امانش که کمِ کم اندازه 2 ریشتر زلزله اس گرفته تا راه افتادنش که اگه جلوش رو نگیری میره توی کوچه دنبال بچه ها میفته حتی-!!!- موجود عصبانی و خشنیه درکل!

تو خونه ما فقط مامانه که  میتونه باهاش مذاکره کنه و به نوعی خَرش کنه و یه پارچ آب هویج یا سیب ازش بکشه بیرون! واسه همین اخلاق گندش هیچکس دور و برش نمیره و کلا مامان باهاش آبمیوه میگیره! 

از قضا یه روز که مامان خونه نبود نزدبک اومدن سید جان از سرکار، بنده رگ کدبانویی و زن زندگی بودنم گل کرد و تصمیم گرفتم به جای آماده کردن چای و بیسکوییت یا میوه و اینا یه حرکت متفاوت بزنم و جگر تشنه سیدجان رو به یَک لیوان هویج بستنیِ تگریِ فردِ اعلا مهمون کنم باشد که حالش را ببرد!

خلاصه با سلام و صلوات و هزار اللهمّی کلید ON رو فشردیم و وبفتبهاتتبیبلتبیاعهیسبها هابیابهعاقققهت (صداهای خارج شده از بطن اون بزرگوارbig smile2 smiley)

یااااااا خدا در بدو کار از چی اینقدر عصبانی بود نمیدونم!angry milk bottle از ته تغاری جان استمداد طلبیدیم که بیاد و این دیو سپید پای در بند رو مهار کنه تا ما یه لیوان آب هویج واسه این بچه بگیریم و تمام! خودمونم نمیخوایم اصن!

آقا لیوان اولو گرفت و یهو گیرپاژ کرد مث اینکه، دیگه تیغه اش نمیچرخید! آقای پدر رو صدا زدیم بیاد درشو باز کنه ببینیم چش شد یهو چشمتون روز بد نبینهshocked milk bottle درش رو که باز کرد یهو دوباره با عصبانیت هر چه تمام تر راه افتاد....!

من و آقای پدر و ته تغاری که گیج و منگ از راه افتادن یهویی و لرزش بی امانش بودیم بعد از یک دقیقه تلاشdread milk bottle بالاخره با کشیدن دوشاخه از برق مهارش کردیم و اون وقت ما موندیم و دلمون که از خنده درد گرفته بود و تفاله های هویج چسبیده به کاشی هایی که خودم واسه عید همه رو برق انداخته بودم!!!  

  • مهر2خت
چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۵:۵۶ عارفه (بانوی دی ماه)
وایی چه باحاااالD:...
حالا من خودم مثه این ابمیوه گیری ام هروقت پا میزارم اشپزخونه مامانم مه وای دوباره این اومدD;
خخخخخخ باحال مال یه دقیقه اش بود! :دی
یعنی میزنی میترکونی همه جا رو!؟
|:
تفاله های هویج....
):
اوه اوه!!!
چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۹:۳۱ عارفه (بانوی دی ماه)
بایدبگم بعلو
عه تو که دخمل خوبی بودی چرا بهم می ریزی اونجا ها رو؟؛دی
چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۹۵ , ۲۳:۰۸ عارفه (بانوی دی ماه)
خب من اشپزی می کنم وسیلخ زیاد نیازدارم همشم کثیف میشه خو
بابا آشپز! :دی
نگفته بودی
سه تایی دسته گل به .........
یاد لباس شویی مادرم افتادم که با روشن شدنش زلزله چند ریشتری راه میوفته.
:))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan