خدا کند که نماند کسی به انتظار عزیزی



موضوع مربوط میشه به مشکل ذاتی ام در ابراز همدردی
هر چه غم عمیق تر زبانم لال تر...
طوری که زبان در دهانم نمیچرخد که بگویم "تسلیت میگم" یا "خدا صبرت بده" و یا هر جمله تسکین دهنده دیگری!
به جایش چشم میدوزم به چشم هایش و برای غمی که روی دلش سنگینی میکند اشک میریزم...بغلش میکنم و اجازه میدهم بغضش را در آغوشم خالی کند و من هم...اما دریغ از یک کلمه حرف!
دلم میخواهد بروم و تمام همسران و مادرانی که نزدیک به دو روز است توی این سرما چشم دوخته اند به آن خرابه تا بلکه معجزه ای شود و عزیزشان را زنده پیدا کنند را بغل کنم و برای آتش دلشان اشک بریزم...
دم به دم اخبار را چک میکنم و اشک میریزم طوری که سیدجان برای اولین بار توی این یکسال و اندی بیرحمانه از حق شرعی اش استفاده میکند و میگوید:" به عنوان شوهرت راضی نیستم توی این چند روز بری توی اینستاگرام و تلگرام و فیلم و عکس ها رو نگاه کنی"
نمیداند ذهنم مدام حول زنی میچرخد که دیشب بدون حضور فرزندش،همسرش و یا پدرش، بدون دیدن لبخندش و بدون شب بخیر گفتنش سرش را گذاشته روی بالش که فکر نمیکنم گذاشته باشد حتی! 
خدایا...
  • مهر2خت
Designed By Erfan Powered by Bayan