دل تنگ و دل تنگ و دل تنگ!



ما وبلاگ نویس ها -البته اگر بشود به خاطر دو سال و اندی سابقه اشغال کردن هاست بلاگفای مرحوم و بازی با کلمات، خودم را بچسبانم به وبلاگ نویس ها !!!- هر چقدر هم که توی زندگی فرو رفته باشیم و فکرمان غرق روزمرگی ها شده باشد و 25 ساعت از 24 ساعت را به خاله بازی های مرسوم و اباطیل بگذرانیم...هرچقدر هم Telegram و imo و Skype و Hike و Be Taik و امثالهم دستشان را بیشتر بیخ گلویمان فشار دهند و پایشان را بیشتر و بیشتر از روی گلیم فرسوده و نخ نمای رابطه هایمان دراز کنند، هرچقدر هم که کانال و گروه های آبکی و زرد داشته باشیم ؛ هر چند توی همه شان در بهترین حالت فقط بیننده باشی و صامت...؛

بالاخره یک روزی، یک چیزی نمیدانم یک حسی، یک جایی یقه مان را میگیرد و شوتمان میکند به روزهای نوشن،  روزهای خوب نوشتن! آن وقت است که بغض گلویمان را میگیرد و توی دلمان میگوییم خوش به حال آن روزها...

حالا هر چقدر هم که بخواهی سوت بزنی و به قول یک مثل قدیمی کاشانی یابو آب بدهی و چه و چه ... باز هم دست آخر تو می مانی و دل تنگ و عطشت برای نوشتن...

صادقانه بگویم از وقتی بلاگستان سوت و کور شد، خیلی از انگیزه ها  مردند و بی انگیزگی گذاشته شد به حساب کمبود و وقت و کثرت مشغله! نمونه بارزش خود من...!

اما وقتی میبینم عده ای این چنین تلاش میکنند برای روشن نگه داشتن چراغ اینجا دوباره قند نوشتن توی دلم آب میشود...(ممنون دوستان!)

حالا بگذریم که وقتی نوشته هایتان را میخوانم و یا به مدد رادیو بلاگیها میشنوم باز به خودم میگویم میان این همه خبره و نویسنده واقعی که حقیقتا تک تک کلماتشان در آن گوشه دنج دل آدم مینشیند و محظوظش میکند، تو را چه به نوشتن؟!

اما دل است ذیگر...

دلم برای نوشتن خیلی تنگ شده...خیلی تنگ!

دلم هوای آن دورهمی های وبلاگی را کرده...

دلم اصلا  آن همدلی هایی را میخواهد که به جرات میتوانم بگویم نظیرش را در دنیای واقعی پیدا نکردم...
دلم برای نوشتن خیلی تنگ شده...خیلی تنگ!

  • مهر2خت
Designed By Erfan Powered by Bayan