باز بگین این چشم بادومی ها بَدَن!






بنده شخصا معتقدم هر چقدرم که این ژاپنی ها نچسب و شیر برنج باشند، هر چقدرم که پشتکار و بهره وری بالا 95% درصد ادارات و صنعتشون رو اعصاب باشه، هر چقدرم گند اوشین شون در بیاد که الحق چه زن زندگی -!!!- بود خدا بیامرز و ما نمیدونستیم! و هر چقدرم که به طرز دیوانه کننده ای شبیه باشن و همش خوابشون بیاد حتی! 
بازم آدم باید نیمه پر لیوان رو ببینه  و چشم روی خوبی هاشون نبنده...
می پرسید چه خوبی؟!
فی المثل همین برنج شفته خوردنشون!
باز شکل علامت سوال شدید که یعنی چی و چه ربطی به ما داره مثلا؟!
د ِ‌نگرفتی چی شد خواهر (برادر) ِ من! دقت کن...!
بنده از همین تریبون خدمت بانوان و بالاخص نو عروسان عزیز این نوید رو میدم که اگر احیانا یک روز حالا بنابر به هر دلیلی برنجتون شفته شد... اصلا بد به دلتون راه ندید و ابدا نگران نباشید!
همسر جان که اومد خیلی شیک و فانتزی با یک فروند لبخند ژکوند و اعتماد به سقف بی سابقه حتی-!!!- بگید:
 امروز برات غذای بین المملی (مللی) پختم عزیزم!
(تازه میتونید دوتا چوب ژاپنی هن بذارید تنگش که طبیعی تر جلوه کنه حتی! :دی)
و باور بفرمایید که ایشون در این صحنه جز افتخار کردن به هنر آشپزی شما کاری از دستشون بر نمیاد! :دی

  • مهر2خت

اندر حکایات مهردخت بانو و کباب سلطانی (2)


و آمّـــــــــــا

دیری نپایید که مهردخت بانو از افق بازگشتی و همچنان با سگرمه های در هم تنیده ابوی پیوند بخوردی و مریدان را فرمود تا کمتر از اینترنت استفاده کردندی و صرفه جویی بنمویند باشد که قبض تلفن از این فربهی درآید!

روزها بدین منوال میگذشتی و مریدان جملگی در فراق آن یار غار خمار بودندی، تا اینکه مریدان نزد مهردخت بانو آمدندی و ناله ها و فغان ها سردادندی که چاره ای بیندیش و چون شمع در فراق ان عزیز همی سوختیم و آب شدندی و از این صوبتا!

مهردخت بانو کرّم الله وجه و اعلی الله مقامه دست تدبیری به محاسن نداشته اش کشید و خنده ای شیطانی از خود دَروَکَردی و به سبک اخوان جعفری (کامران و هومن!) حفظهم الله اصواتهم !!!- بفرمود: "اون با من!".

وی شامگاه اپلیکیشن تلگرام را در ماسماسک همراه ابوی نصب نمودی و بدین ترتیب نامبرده شبها تا بوق سگ در تلگرام به سر میبردی و حسابی حال کردندی و معتاد گردیدی و دیگر بر گرانی قبض تلفن گیر ندادندی و سر به راه پرداختتدی تا مباد قطع آن عزیز!

بعله بچه های عزیز تا ارائه راهکار طلایی دیگری از سری راهکار های مهردخت بانوی حل المسائل خدا یار و نگهدارتان و به قول یارو گفتنی فی امان الله!


  • مهر2خت

اندر حکایات مهردخت بانو و کباب سلطانی (1)

قبلا گفته بودم که جزء چند شغله ها محسوب میشوم یکی دیگر از مشاغلی که بدان مشغول میباشم شغل شریف پاسخگویی است!(واج آرایی ش،غ،ل) به نحوی که تمامی اتفاقاتی که در منزل ابوی میفتد، از گران شدن بنزین و بالا آمدن سطح آبهای زمین و پیدا نشدن اشیا و زیاد آمدن قبوض و گم شدن کنترل تلویزیون و تمام شدن قرص ماشین ظرفشویی تـــــــــا باز ماندن در گنجه و دراز بودن دم دراز گوش مذکور حتی! در حیطه مسئولیت اینجانب میباشد به واقع! به حکایتی در این زمینه نوجه بنمویید...

راویان اخبار و ناقلان اقوال آورده اند که:

روزی از روزگاران مهردخت بانو متعلقه سید جان در منزل بنشسته و پا رو پا انداخته و کنج عزلت گزیده بودی و با ماسماسک همراهش در عالم مجازی ول میچرخدندی و گاه به گاه احوال و وقایع را آنلاین با سید جان وررسی(همان بررسی!) مینمودندی و لبخند ژکوندی بر لب مینشاندی که به یکباره بدید دنیا تیره تار شدی و هوا به شدت رعد و برقی و بارانی گشتی و چراغ ها یکی در میان روشن و خاموش بشدی و اندیشید که خب دوباره دچار افت ولتاژ گردیدندی و No prOblem و این صوبنا که دید خیـــــــــــــــــــــــــر! به ناگاه صورت برافروخته و چشمان خونین و شمشیر آخته ابوی اش دامت افاضاته را در مقابل خود بدید و آن لبخند ژکوند از لبانش رخت بر بسته و محو شد به واقع!

من من کنان بگفت: ای جان مهردخت و یا ابتاه، تو را چه شده که این گونه غضبناک مینمویی!؟ ابوی غرید: بیشین بینین با! این قبض تلفن است یا کباب سلطانی؟!!؟؟ بانو به مرقومه نگریستی و به مانند جری مغفور در تام و جری مذکور این گونه و دقیقا این گونه () گشته و لرزان پاشخ داد: کباب سلطانی!!! و سپس شیون کنان به سوی افق بِشُد...

.

.

.

ادامـــــــــــــــــــه دارد...

   

  • مهر2خت

مشکل از شما...راه حل از ما...!

به نظر حقیر خانم خانه یا اصطلاحا "مامان بودن" پیش از کار در معدن حتی، سخت ترین کار دنیاست! از  نگرانی ها و استرس ها و چه و چه که بگذریم یکی از  مصائب جانسوز مامان بودن، همانا درد شکم است!

بدین مفهوم که هنوز صبحانه از گلویت پایین نرفته، فکر این باشی که ناهار چه درست کنیbrain slug smiley و هنوز لقمه آخر ناهار در مری ات مشغول پیچ و تاب خوردن، در به در شام باشی! تازه فکر کن که هر روز که چشم باز میکنی در این تسلسل باطل به دام بیفتی! آخ آخ آخ!


به قول شاعر شیرین سخن: "عمر گرانمایه بدین صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا" -!- که گویا مادر شاعر هم در این گردباد میچرخیده بدبخت!!!

اصلا بنده معتقدم دست کم یک دانگ از بهشتی که زیر پای مادران است به خاطر از سرگذراندن این صعوبت کمر شکن است آغا! والا!

علیرغم میل باطنی ام باید اقرار کنم که ما دخترهای دردانه پدر، هر چقدر هم که عمرمان در خانه امن و پر آسایش پدری طولانی باشد، عاقبت این اُشتری است که جبراً روزی روی همه ما دخترها مینشیند و کتلتمان مینُماید!

لازم به ذکر است که اینجانب به واقع از آشپزی روی گردان نیستم و دوستش میدارم البته نه برای هر روز! گهکاهی برای تفنن! خخخ! و متاسفانه والده مکرمه مان از این رویکرد بنده مشوش میباشند!

فی المثل چند روز پیش ضمن ابراز نگرانی و بیم در باب خورد و خوراک من و سیدجان در خانه آینده مان افزودند: "تو بری خونه تون چیکار میکنی؟ چی میدی به این پسر ِ طفل ِ معصومِ مردم؟!" یا مثلا "یه روز آشپزی میکنی یه هفته استراحت؟!"

این درجه از بیمناکی والده ما را برآن داشت تا راه حلی بیابیم-!- بدین نحو که اگر یک روز در خانه مان بمانیم و روز دیگر ابراز دلتنگی کنیم برای مامانمان و فردایش هم برای مامان سید جان و در نتیجه:


اگر x2 تعداد روزهایی باشد که دلمان تنگ میشود _!_ دقت کنید صرفا دلتنگیست نه چیز دیگر! و 2x مقدار غذایی باشد که به هنگام خداحافظی توسط مامانها بسته بندی و برای ناهار فردا داده میشود آنگاه تابع تعداد روزهایی که حال آشپزی نداریم عه ببخشید، تعداد روزهایی که دلمان برای مامانها تنگ میشود، از قرار ذیل میباشد:explanation smiley




خب دوستان بدین نحو مشکل آشپزی هر روزه به شکل گل و بلبلی مرتفع میگردد black eye1 smileyو ما نجات پیدا میکنیم

تا حل المسائلی دیگر خدا یار و نگهدارتان...!bye smiley


عکس نوشت: ته چینی که امروز  برای فرار از قیمه و قرمه هایی که به برکت هیئت از حلقمان سر نموده، ساخته ایم!

سیدجان نوشت: بح بح چه خانوم کدبانویی داری...بح بح!

  • مهر2خت
Designed By Erfan Powered by Bayan