قضیه از این قراره که یه پیرمرد 70-80 ساله ای که سال پیش خانمش رو از دست داده
از درد تنهایی و بی کسی تصمیم به تجدید فراش گرفته بنده خدا!
که خوشبختانه بچه هاش هم با به جا آوردن فهم و شعور کم سابقه ای و در نیاوردن کولی بازی و تعصبات بیهوده
چه میدونم "ما نمیتونیم کسی رو جای مادرمون ببینیم" -که هیچ فایده ای برای عزیز از دست رفته شون نداره هیچ،
باعث رنجش پدرشون هم میشه-
و این صوبتا! واسش آستین بالا زدن و یه خانم عاقله بالغه ای
در سن و سال خودش که از قضا طوفان روزگار
به زندگی اونم رحم نکرده و شوهرش رو ازش گرفته،
رو براش در نظر گرفتن!
(خدا خیرشون بده!) تا این طفلکا باقیمونده عمرشون رو توی تنهایی و غم نگذرونن و همدل و هم زبون هم باشن!
تا اینجا که همه چیز خوب و گل و بلبل...!
بعد رفتن ازدواجشون رو ثبت کنن فکر میکنید چی شده!!؟
فرستادنشون آزمایش خون!!!!!!! - به جان شیرین ِ خودم!-
این بیچاره ها هم رفتن! فکر کنید یه پیرمرد و پیرزن 70-80 ساله رو فرستادن آزمایش خون! قضیه جالب تر هم میخواسته بشه تازه! قرار بوده بین دختر ،پسرای هم سن و سال نوه هاشون بشینن توی کلاس آموزش های قبل از ازدواج!!!!!!!!!!!!!!! -
به جون ِ بچه ام!-
که دیگه با پا درمیونی بچه هاشون از اون دیوونه خونه
نجات پیدا کردن
و دیگه ازدواج کردن شکر خدا!
در پی این ماجرا اسکل رفته اعاده حیثیت کرده!