تا رفت لب به اعتراض بگشاید همون جا فی المجلس، فی البداهه طور، فتوای حرام بودن یارانه به سادات رو الصاق (همیشه دوست داشتم بدونم کاربرد این کلمه به جز گوشه سمت چپ فرم های اداری کجاست؟! بحمدلله فهمیدم که اینجاست!) کردم به حرام بودن صدقه بهشون و ورژن آپدیت شده اش رو با مهر و امضا دادم دستش! دو دقیقه خیره به دوربین زل زد، ضمن خشکیدن قوه اعتراض، خیلی شیک قانع شد رفت!
تازه ثواب یه الحمدالله هم این وسط در کارنامه اعمال ما ثبت شد!
نامبرده همون طور که قانع شده بود داشت با خودش زمزمه میکرد که: تا مجرد
بودیم بابامون میخورد ازدواج کردیم، سرکار علّیه...الحمدالله!
ما سیستممون مثه اون کارمنده اس که پونزده روز اول ماه رو سیگار برگ میکشه، تاکسی دربست می گرفت و غذای فرانسوی میخورد و باقی ماه که حقوقش تموم میشه رو با بی پولی !.... همون روزهای اول به قول سید جان توپ میبندیم توش تا خیالمون راحت بشه اصن لامصب همون هورمونه که با بالا رفتن موجودی کارت، دیوانه وار میریزه توی خون و تا موجودی رو به خاک سیاه نشونه ول کن نیست، ترشح میشه و خب...فوقع ما وقع!
بقیه ماه هم به انتظار اون ساعت صفر عاشقی بیست و ششم ماه سر میکنیم! در واقع فاصله موجود تا لحظه موعود رو با تقوای الهی سر میکنیم البته در این بین خب پیش اومده که این وسط شمشیر بر خون پیروز بشه و برای فرار از افسردگی بعد از ولخرجی برای تامین بودجه دور دور های عصرگاهی و خرید های مختصر اما روحیه بخش -اغلب با همون جینگولیجات خری موضوع فیصله پیدا میکنه- لایحه بودجه الحاقیه میخوره و کار به استقراض از بانک مرکزی میکشه! بالاخره باید در نظر داشت که زاناکس و سایر داروهای ضد افسردگی به مراتب هزینه های بیشتری روی دست سیدجان میذاره تا این قبیل خرده جینگولیجات خری ها! به همین برکت قسم!
ه البته اخیرا زمزمه های قطع شدنش به گوش میرسن به همین سوی چراغ (ما بعضی لامپای خونمون تو روزم روشنه) اگه بخوای این شادی رو از من بگیری حسن...میرم وزارت کشور رو به توپ میبندم! مگه من چیم از این مملی شاه کپل و زشت کمتره؟! والاع!
از این حرفا که بگذریم، بیست و هفتم هر ماه مردم ایران بیشتر شبیه نیازمندانی هستن که با هزار منت از کسی که قراره خدمتگزار مردم باشه، یارانه نقدی میگیرند -در واقع گدایی میکنن- در حالی که این پول که حق مسلم این مردمه و عملا این قضیه کاملا بر عکسه!