بیست و هفتم!


تا حالا به ترافیک موجود در فروشگاه ها در روز بیست و هفتم ماه برخورد کردید؟ مکان ترافیک مذکور دقیقا به چگونگی تخصیص اعتبار و سیاست های پولی انبساطی خانواده بستگی داره به این معنی که اگه فروشگاههای خوار و بار فروشی شلوغ باشه یعنی یارانه دست مرد خانواده است و اگه فروشگاه های پوشاک و جینگیل بینگیل فروشی پر ترافیک باشه یعنی یارانه تماما و کمالا توسط خانوم خونه توقیف میشه. ما که از همون بدو ازدواج، هنوز امضای عقدنامه خشک نشده، به اتفاق سیدجان رفتیم و با پررویی تمام یارانه مون رو جدا کردیم!
سپس بنده با اقتدار تمام کارت یارانه رو ثبت و ضبط نموده و نامبرده

تا رفت لب به اعتراض بگشاید همون جا فی المجلس، فی البداهه طور، فتوای حرام بودن یارانه به سادات رو الصاق (همیشه دوست داشتم بدونم کاربرد این کلمه به جز گوشه سمت چپ فرم های اداری کجاست؟! بحمدلله فهمیدم که اینجاست!) کردم به حرام بودن صدقه بهشون و ورژن آپدیت شده اش رو با مهر و امضا دادم دستش! دو دقیقه خیره به دوربین زل زد، ضمن خشکیدن قوه اعتراض، خیلی شیک قانع شد رفت!

 تازه ثواب یه الحمدالله هم این وسط در کارنامه اعمال ما ثبت شد! نامبرده همون طور که قانع شده بود داشت با خودش زمزمه میکرد که: تا مجرد بودیم بابامون میخورد ازدواج کردیم، سرکار علّیه...الحمدالله!

ما سیستممون مثه اون کارمنده اس که پونزده روز  اول ماه رو سیگار برگ میکشه، تاکسی دربست می گرفت و غذای فرانسوی میخورد و  باقی ماه که حقوقش تموم میشه رو با بی پولی !.... همون روزهای اول به قول سید جان توپ میبندیم توش تا خیالمون راحت بشه اصن لامصب همون هورمونه که با بالا رفتن موجودی کارت، دیوانه وار میریزه توی خون و تا موجودی رو به خاک سیاه نشونه ول کن نیست، ترشح میشه و خب...فوقع ما وقع!

بقیه ماه هم به انتظار اون ساعت صفر عاشقی بیست و ششم ماه سر میکنیم! در واقع فاصله موجود تا لحظه موعود رو با تقوای الهی سر میکنیم البته در این بین خب پیش اومده که این وسط شمشیر بر خون پیروز بشه و برای فرار از افسردگی بعد از ولخرجی برای تامین بودجه دور دور های عصرگاهی و خرید های مختصر اما روحیه بخش -اغلب با همون جینگولیجات خری موضوع فیصله پیدا میکنه- لایحه بودجه الحاقیه میخوره و کار به استقراض از بانک مرکزی میکشه! بالاخره باید در نظر داشت که زاناکس و سایر داروهای ضد افسردگی به مراتب هزینه های بیشتری روی دست سیدجان میذاره تا این قبیل خرده جینگولیجات خری ها! به همین برکت قسم!

ه البته اخیرا زمزمه های قطع شدنش به گوش میرسن به همین سوی چراغ (ما بعضی لامپای خونمون تو روزم روشنه) اگه بخوای این شادی رو از من بگیری حسن...میرم وزارت کشور رو به توپ میبندم! مگه من چیم از این مملی شاه کپل و زشت کمتره؟! والاع! 

تازه همون وقت که اون مرحوم رفت مجلس رو به توپ بست اگه باهاش همکاری های لازم صورت گرفته بود حالا اینا نمینشستن افزایش هفتاد درصدی مواجب خودشون رو با حداکثر آرا تصویب کنن و بعدم ار این شاهکار ذوق کنن...مجددا والاع!
از این حرفا که بگذریم، بیست و هفتم هر ماه مردم ایران بیشتر شبیه نیازمندانی هستن که با هزار منت از کسی که قراره خدمتگزار مردم باشه، یارانه نقدی میگیرند -در واقع گدایی میکنن- در حالی که این پول که حق مسلم این مردمه و عملا این قضیه کاملا بر عکسه!
 
  • مهر2خت

#تو...


پاییز را دوست دارم چون
تو را برایم آورده...
خوبِ من تولدت مبارک...
  • مهر2خت

شیر بخور، شیر بخور یا مروری بر آثار ابوالتلخیص...!



گفتم شاید بد نباشه یه بهانه بزرگداشت استاد شهریار و روز شعر و ادب پارسی یادی بکنیم از گمنامان با استعداد این عرصه 

قضیه از اون جا شروع شد که از بدِ روزگار یه گوشه از دندون عصب کشی شده ما بشکست و ما ناگزیر از پی درمان وی به مطب اطبا سرازیر...آخ کمرم! -یاد قیمت های نجومی عزیزان افتادم یه لحظه :دی-

دنبال یه آدم باتجربه و با انصاف از این سر شهر تا اون سر شهر تا بالاخره یافتیم آن درّ گران! 
القصه این آقای دکتر ضمن اشتغال به شغل شریف و ثمینِ-!- دندانپزشکی، روان شناس بود و عضو انجمن هیپنوتیزم ایران!
حالا بگذریم که از همون روز اول که فهمید فوبیای دندون پزشکی و اون بوی خاصی که تو مطب همه دندون پزشکا میاد و ترس از اون مته قیژ قیژو و .... دارم، رفت رو مخ ما و ضمن کار در باب این مسائل ما رو روان کاوی میفرمودند همزمان و اینا، در این مجال نمیگنجه، یه روز برگشت به ما گفت خب میبینم که شیر هم نمیخوری بحمدلله! گفتیم نعععع!
گفت خسته نباشی! همچین با افتخار میگه نعععع، انگار آمریکا رو مشترکا با کریستف کلمپ کشف کرده! خب چرا نمیخوری؟! تو الان، تو این سن اول نیازت به کلسیمه و پس فردا میخوای مادر بشی و از این صوبتا گفتم شیر شرکتی که پالم داره و وایتکس! شیر کیلویی هم بوی بز میده به واقع! رفت تو فاز روانشناسی که اینا تلقینه و نمیدونم شیر سرد بخور بو نمیده و با هل بخور بوش حس نشه و .... در همین اثنا سید جان که جهت قوت قلب ما در صحنه حضور بهم رسانیده بود سر درد دلش باز شد که آقای دکتر سخن ار زبان ما میگویی و هر چی میگم شیر بخور به خرجش نمیره نه با زبون خوش نه با توپ و تَشَر، آقا هنوز این کلمه تشر در دهان مبارک سید جان منعقد نشده باز روانشناس درون دکتره برآشفت که جانِ برادر اشکال از همین جاست اگه شما هر روز نوازشش کنی و شعر براش بخونی و با محبت بهش بگی شیر بخوره اینم دیگه گوش به حرف میده! بیچاره سید جان سیامک انصاری طور زل زد به دوربین و همون جا در افق محو گشت!
دردسرتون ندم؛ همون روز سیدجان، با اعتراف به اینکه از این مغز مهندسی غیر از مدار و منبع تغذیه و  PLC و تهِ  تهش یه توانا بود هر که دانا بود چیزی در نمیاد که در این برهه حساس کنونی -!- به کار بیاد، مسئولیت خطیر  پیدا کردن شعر مذکور رو به من سپرد تا ایشان از بر کرده و صبح به صبح محض تناول شیر برایمان بخوانند! 

آقا از فرداش ما گشتیم و گشتیم تا از انبوه اشعار شاعران شکّر سخن  و شیرین گفتار یکی رو -جناب علیرضا خان بدیع حفظهم الله!- پیدا کردیم که دست از سر معشوق چشم و ابرو مشکی برداشت بالاخره! شاد و خرامان اومدیم رو به سیدجان که جانا آنکه یافت می نشود رو اورکا اورکا...! اصن غزل نیست که، اصل جنسه جانِ شما:

 دو چشمِ میشی تو گرچه رام و آرامند / اگر اراده کنی شیر و شاه در دامند

 تویی که میگذری این کجاوه یا خورشید؟/ که مرد و زن همه از صبح زود بر بامند

بهار آمده و گونه های صورتی ات / شکوفه بار تر از کشتزار بادامند

 و...حافظا

 قرار بر این شد از فردا صبح زود که میخوان برن سر کار این چند بیت رو برای ما قرائت بفرمایند
 فکر میکنید چی شد؟!
کل غزل رو حفظ کرد؟ خیر
همون سه بیت رو؟    خیر
دو بیتش رو؟            خیر
فقط بیت اول؟          خیر
قرائت ایشان در:
روز اول: دو چشمون میشیِ تو / شیر بخور، شیر بخور
روز دوم: میشی چشم /شیر بخور، شیر بخور
و بالاخره روز سوم در شاهکار بی بدیلی در عرصه تلخیص اشعار و متون ادبی تنها به آهنگین خواندن جمله شیر بخور، شیر بخور بسنده نمودند!
و خب این روند تا کنون ادامه داره...!
دیگه منم دیدم بنده خدا سیدجان، داره ار جون و دل مایه میذاره، روزی به لیوان محض خاطر روحیه لطیف و طبع نازکِ شعر از بر کُنِش میخورم! 
  • مهر2خت

لبخند مادر...


وقتی یادم میاد این روز برامون خاص بوده از همون بچگی، ناهار ظهر عید خونه عمه اینا که شوهر و بچه هاش سید بودن، عیدی گرفتناش، بدو بدو کردنای تا شب با بچه ها و آخر شب خسته کوفته ولی شاد و خوشحال  برگشتن...

 یادم نمیاد هیچ سالی این برنامه تغییر کرده باشه تا دو سال پیش...

 از وقتی که سیدجان وارد زندگی من شد یا بهتر بگم مادر مهربونش از توی بهشت منو قابل دونست و اونو به من سپرد چقدر خوبه که پدر شوهر و مادر شوهر آدم، امیرالمومنین و حضرت زهرا باشن.

 امسال سومین ساله که من به همراه بقیه اعضای خانواده سید جان ،  شش صبح بیدار میشم و تقریبا تا آخر شب میزبان مهمون های امیرالمومنینیم... 

سخته...خستگی داره اما خیلی شیرینه، یه شیرینی خاص و وصف ناپذیر...

شاید باورش سخت باشه اما توی تمام طول روز لبخندشون رو حس میکنم...
عید غدیر چه از سالهای خوب بچگی توی خونه عمه و چه الان توی خونه سیدجان اینا همیشه برای من یه روز خاص و دلپذیر بوده ...
خدا رو شکر
الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب و اولاده المعصومین...  
عیدتون مبارک 


  • مهر2خت

از اون شب به بعد دیگه اون مهردخت سابق نشدم...!


ا

با سید جان رفتیم مغازه شیشه بری برای این  کیف آینه، آینه بخریم بهش گفتم دوتا آینه 7.5*7.5 میخوام یه نگاه به من انداخته نیشش رو تا بناگوش باز کرده میگه میخوای پریسکوپ درست کنی؟!

آخه خدا وکیلی قیافه من به دختر بچه دوم راهنمایی میخوره؟!  اصن جلوی سید جان زد موجودیت ما رو به عنوان یک همسر، شِت و پِت کرد رفت!

کم مونده بود لپ ما رو هم بگیره بکشه اون وسط!

سیدجان مگه یادش میره:! راه میره (به این حالت :))))) )میگه پریسکوپ میخوای؟!




  • مهر2خت

گل ِ قالی...!



مامان: خب چطور بود قیافه شو پسندیدی؟! 

مهردخت: نمیدونم من که اصلا ندیدمش!

-پس دو ساعت تو اون اتاق چیکار میکردی!؟

- گل ِ قالی میدیدم!

- ...(خیره به دوربین!)

مامان:
مهردخت:
گل ِ قالی:


نامبرده در جلسه بعد وی را از شکاف در رویت نموده و پسندید و پس از جلسات متعدد و مذاکرات فشرده بعله گفت...و  لی لی لی لی:دی
هعیییییی:) یادش بخیر.... اصن من یه گلوله حیا بودم بعد دست و پا در آوردم!

پی نوشت: بهانه این تجدید خاطره بیست و نهمین ششمی بود که بر زندگیمون گذشت...


  • مهر2خت
Designed By Erfan Powered by Bayan