عرضم به حضور انورتان که در این وانفسای بیکاری و نبود شغل بنده خودم جزو چند شغله ها محسوب میگردم و برخلاف عزیزان نامبرده که از بیم از دست دادن یکی از آنها خواب و خوراک ندارند و به هر نحوی اعم از دور یک فرمانه و گاهی هم دو فرمانه قوانین و فامیل در آمدن آن هم به طور اتفاقی با مسئول رسیدگی به قانون مذکور و دست آخر، ابراز نگرانی برای خرج شیرینی بچه ها -!!!- و امثالهم، اقدام به حفظ شغل هایشان مینمایند؛ حاضرم داوطلبانه هر تعداد از شغل هایم را که متقاضی داشت، به این و آن ببخشم!
تازه هیچ گونه محدودیت سنی، قدی، وزنی، تحصیلی، کارت پایان خدمت، گواهینامه و کوفت و زهرمار هم ندارد حتی کف پای صاف هم مورد قبول میباشد،جهنم الضرر! باشد که گامی در جهت پایین آوردن درصد بیکاری جوانان این مرز و بوم برداریم! اجرنا عند الله! انشاءالله!
فقط یک مسئله جزئی هست که میدانم و مطمئنم زیاد مهم نیست ولی خب بهرحال بایستی در بدو کار گقته شود که هیچ گونه شک و شبهه ای در کار راه نیابد، چه کنیم که ما کلا از آن دست خانواده های آنِست (honest) میباشیم دیگر!!! آن مسئله بسیار بسیار (به قول سید جان) جُزمی [جزئی] از این قرار است که کلیه این خدمات به صورت رایگان و صلواتی ارائه میگردد! دیدید خیلی جزمی بود؟!
به عنوان مثال اینجانب از سنین نوجوانی نمیدانم بنا بر کدام معیار و ملاکی به عنوان متصدی امور بایگانی منزل برگزیده شدم که خود از آن بی اطلاعم!
ساعت کاری ام البته به شکل بی سابقه ای نامحدود و اصطلاحا life time بوده و دقیقا از زمانی شروع میشود که آقای پدر از درب منزل با کاغذی دز دست -که اهمیت آن از یک رسید مهم بانکی مثلا سند سپرده ای چیزی یا بیمه نامه ماشین تـــــــا پیش فاکتور ثبت سفارش یک کالای بیمزه و یا رسید واریز یا برداشت پول از بانک حتی!، متغیر است- مستقیما به سمت بنده میایند و میفرمایند: "بیا اینو بگیر بذار یه جا گم نشه!" و بنده را به شکل یک علامت سوال بزرگ رها کرده که الان با این بحران کمبود جا که جدا آسفالتمان نموده، "اینو دیگه کجای دلم بذارم؟!"
بعد این ساعت کاری ادامه میاید تـــــــا اینکه صذ سال بعد در یک روز گرم آفتابی ابوی شاد و بشاش با همان استایل قبل، میایند سمت من و میفرمایند: "فلانی اون کاغذه که اون روووووووووووووووز بهت دادم..... برو وردار بیار!"
آخ آخ آخ دقیقا بدبختی از همین جا آغاز میگردد! منی که حالا نمیدانم آن روز این مرقومه مورد نظر را در کدام سوراخی فرو نموده ام حالا خودم و درازگوش مهربانم همزمان در گل گیر نموده ایم فجیـــــــــــع!
خب بهتر است سخن را کوتاه کنم و دنبال کاغذی که صبح آقای پدر درخواست داشتند، بگردم!
قصه این مشاغل به همین تصدی امر خطیر بایگانی ختم نمیشود و سر دراز دارد این رشته! به شط قید حیات برایتان عرض خواهم نُمود...
پ.ن: امروز صبح آقای پدر به طرف مهران حرکت کرد که خب این یعنی من ده روزی برای پیدا کردن اون کاغذ پاره وقت دارم :دی