قبلا گفته بودم که جزء چند شغله ها محسوب میشوم یکی دیگر از مشاغلی که بدان مشغول میباشم شغل شریف پاسخگویی است!(واج آرایی ش،غ،ل) به نحوی که تمامی اتفاقاتی که در منزل ابوی میفتد، از گران شدن بنزین و بالا آمدن سطح آبهای زمین و پیدا نشدن اشیا و زیاد آمدن قبوض و گم شدن کنترل تلویزیون و تمام شدن قرص ماشین ظرفشویی تـــــــــا باز ماندن در گنجه و دراز بودن دم دراز گوش مذکور حتی! در حیطه مسئولیت اینجانب میباشد به واقع! به حکایتی در این زمینه نوجه بنمویید...
راویان اخبار و ناقلان اقوال آورده اند که:
روزی از روزگاران مهردخت بانو متعلقه سید جان در منزل بنشسته و پا رو پا انداخته و کنج عزلت گزیده بودی و با ماسماسک همراهش در عالم مجازی ول میچرخدندی و گاه به گاه احوال و وقایع را آنلاین با سید جان وررسی(همان بررسی!) مینمودندی و لبخند ژکوندی بر لب مینشاندی که به یکباره بدید دنیا تیره تار شدی و هوا به شدت رعد و برقی و بارانی گشتی و چراغ ها یکی در میان روشن و خاموش بشدی و اندیشید که خب دوباره دچار افت ولتاژ گردیدندی و No prOblem و این صوبنا که دید خیـــــــــــــــــــــــــر! به ناگاه صورت برافروخته و چشمان خونین و شمشیر آخته ابوی اش دامت افاضاته را در مقابل خود بدید و آن لبخند ژکوند از لبانش رخت بر بسته و محو شد به واقع!
من من کنان بگفت: ای جان مهردخت و یا ابتاه، تو را چه شده که این گونه غضبناک مینمویی!؟ ابوی غرید: بیشین بینین با! این قبض تلفن است یا کباب سلطانی؟!!؟؟ بانو به مرقومه نگریستی و به مانند جری مغفور در تام و جری مذکور این گونه و دقیقا این گونه () گشته و لرزان پاشخ داد: کباب سلطانی!!! و سپس شیون کنان به سوی افق بِشُد...
.
.
.
ادامـــــــــــــــــــه دارد...