۳۰ آذر ۹۵
جونم براتون بگه که ما یه بار شب یلدا اومدیم خیر سرمون فال حافظ بگیریم یعنی خودمونم نیومدیم بگیریم گفتن بیا واست بگیریم، ما هم ساده...گفتیم باشه!
مث اینکه بد موقع مزاحم حضرت حافظ شده بودیم، خوابش میومد، کلافه شده بود از دست این ملت که میخوان بفهمن آخرش بهم میرسن یا نه یا مثلا فردا سر کدوم چهارراه قرار بذارن بهتره -!!!- شایدم از تلفظ "ض" والضالین فاتحه ام خوشش نیومد نمیدونم کلا اعصاب نداشت اون بزرگوار و این شد فال ما...

آغا ما ماه ها داشتیم به فک و فامیل جواب پس میدادیم که این محمود کیه؟! هی از ما انکار از دوستان ابرام! که بابا مُقُر بیا ببینیم کیه!؟ دوستته؟ (حاشا و کلا!!!) همکلاسیته؟ خواستگاره؟! کیه بالاخره؟! یعنی رسما بیچاره ام کردن! تا اینکه خب بالاخره شانس با ما یار شد و محمود پیدا شد و ما در دهن عزیزان رو بستیم!
بعلــــــــــــــه بابای سید جان همان محمود مورد نظر بوده گویا! (یعنی ما جا زدیم دیگه من نمیدونم بود یا نه!) :دی
لبتون خندون، یلداتون مبارک...
