پاییز همیشه برای من دوست داشتنی ترین فصل سال بوده
امسال اما دوست داشتنی تر...
گفتم شاید بد نباشه یه بهانه بزرگداشت استاد شهریار و روز شعر و ادب پارسی یادی بکنیم از گمنامان با استعداد این عرصه
قضیه از اون جا شروع شد که از بدِ روزگار یه گوشه از دندون عصب کشی شده ما بشکست و ما ناگزیر از پی درمان وی به مطب اطبا سرازیر...آخ کمرم! -یاد قیمت های نجومی عزیزان افتادم یه لحظه :دی-
آقا از فرداش ما گشتیم و گشتیم تا از انبوه اشعار شاعران شکّر سخن و شیرین گفتار یکی رو -جناب علیرضا خان بدیع حفظهم الله!- پیدا کردیم که دست از سر معشوق چشم و ابرو مشکی برداشت بالاخره! شاد و خرامان اومدیم رو به سیدجان که جانا آنکه یافت می نشود رو اورکا اورکا...! اصن غزل نیست که، اصل جنسه جانِ شما:
دو چشمِ میشی تو گرچه رام و آرامند / اگر اراده کنی شیر و شاه در دامند
تویی که میگذری این کجاوه یا خورشید؟/ که مرد و زن همه از صبح زود بر بامند
بهار آمده و گونه های صورتی ات / شکوفه بار تر از کشتزار بادامند
و...حافظا
وقتی یادم میاد این روز برامون خاص بوده از همون بچگی، ناهار ظهر عید خونه عمه اینا که شوهر و بچه هاش سید بودن، عیدی گرفتناش، بدو بدو کردنای تا شب با بچه ها و آخر شب خسته کوفته ولی شاد و خوشحال برگشتن...
یادم نمیاد هیچ سالی این برنامه تغییر کرده باشه تا دو سال پیش...
از وقتی که سیدجان وارد زندگی من شد یا بهتر بگم مادر مهربونش از توی بهشت منو قابل دونست و اونو به من سپرد چقدر خوبه که پدر شوهر و مادر شوهر آدم، امیرالمومنین و حضرت زهرا باشن.
امسال سومین ساله که من به همراه بقیه اعضای خانواده سید جان ، شش صبح بیدار میشم و تقریبا تا آخر شب میزبان مهمون های امیرالمومنینیم...
سخته...خستگی داره اما خیلی شیرینه، یه شیرینی خاص و وصف ناپذیر...
آخه خدا وکیلی قیافه من به دختر بچه دوم راهنمایی میخوره؟! اصن جلوی سید جان زد موجودیت ما رو به عنوان یک همسر، شِت و پِت کرد رفت!
سیدجان مگه یادش میره:! راه میره (به این حالت :))))) )میگه پریسکوپ میخوای؟!
مامان: خب چطور بود قیافه شو پسندیدی؟!
مهردخت: نمیدونم من که اصلا ندیدمش!
-پس دو ساعت تو اون اتاق چیکار میکردی!؟
- گل ِ قالی میدیدم!
- ...(خیره به دوربین!)
به خاطر آوردن
شاید
آزار دهنده ترین شیوه از یاد بردن است
و احتمالا
دوستانه ترین راه برای تخفیف این عذاب
اریش فرید