فرهنگ، عنصر فراموش شده...



 
در جریان پروسه هیجان انگیز و البته گاهی نفس گیر خرید جهیزیه ، گاهی آدم به موارد جذابی برخورد میکنه...
مثل این دفترچه یادداشت تبلیغاتی که توی پاکت فاکتور اجاق گاز بود:)
واقعا تحسین برانگیزه که یه فروشگاه علاوه بر تبلیغات کالاهای خودش به فکر فرهنگ سازی هم باشه، حتی اگه در حد همین جملات کوتاه، حس قدردانی رو به یاد آدم بیاره...


پی نوشت: شنیده ها حاکی از اینه که لذتی که در خط زدن اقلام لیست خرید پس از ابتیاع وجود داره در نخریدنش وجود نداره :دی 


  • مهر2خت

ملت خوشحالن ها...!



رفتم داروخونه خانومه داشت با دکتره راجع به کرم برای پوستش صحبت میکرد: دکتره یه قوطی 3*3 نشون داده میگه این بود دفعه قبل برده بودین خانومه یهو شروع که woOooOooOOooow چقدر این خوبه و fantastic این عالیه و از این دست صوبتا

 یهو رو به من، همین جوری فرتی: نمیدونی چقدر رو پوست من جواب داده ، از وقتی این آبرسان رو استفاده میکنم پوستم خیلی خوب شده (یاد تیزرای چیپ تلویزیون افتادم اصن) 

تو هم استفاده کن...

دیدم چی بگم به این خوشحال آخه؟! لبخند زدم گفتم اگه احتیاج شد حتما عزیزم

رو به دکتر پرسیدم قیمتش چقدره؟ گفتم حالا میگه سه تومن، چهار تومن دیگه آخرش ده تومن!

 برگشت گفت: 34000 تومن!!!(O_o)

 خیلی خوددار بودم بهش نگفتم خواهر من 34000 تومنو رو کویر لوطم بزنی درخت درمیاره! والا!

همون طور :| وار از کادر خارج شدم تا به حال خودش باشه:دی


  • مهر2خت

یک ماه همراهی...




طبق روال همیشگی، آقای پستچی اخمو همیشه برای بابا بسته میاورد و کارش با ما فقط گرفتن یک امضای کج و کوله روی تبلتش برای رسید است امروز که ساعت دو و نیم بعد از ظهر صدای موتورش آمد و گره های ابرویش به خاطر گرمای طاقت فرسا از همیشه کورتر بود به بابا گفتم خودش برای گرفتن بسته اش برود!
اما بابا برگشت و بسته را در دست من گذاشت و گفت این دفعه مال توئه...!
محتویات بسته آیه  زیبا و آرامش بخش سوره احزاب و این مگنت های ملیله کاغذی خوشگل  بود که فکر میکنم کار دست یگانه عزیز است که به گفته خودش جهت یادگاری بابت یک ماه همراهی و جاودانه شدن تمام نیت های پاک و حس های خوب است.
ممنون از یگانه جان و ثریای عزیزم و سایر دوستان که بانی ختم قرآن گروهی ماه رمضان بودند و کلی حس خوب و برکات ناب برامون به ارمغان آوردند...


متن آیه و ترجمه اش:
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ وَ کَفى بِاللّهِ وَکِیلاً
و بر خدا توکل کن، و همین بس که خدا نگهبان توست   احزاب-48

  • مهر2خت

سنتیش خوشمزه تره...!



 عکس نوشت: دیشب/ نخستین آیین دیزی خوران سنتی/منزل ابوی 

  • مهر2خت

#خبرنگار شو...


ازتون دعوت میکنم توی این چالش شرکت کنید
منم اولش نمیخواستم شرکت کنم به همه هم گفتم شرکت نمیکنم! :دی کلا من هر کاری رو بگم قطعا انجام نمیدم، حتما انجام میدم:))))
ولی خب آخرش وسوسه شدم و لبیک گفتم دیگه... خوبه حال میده:دی سنگ مفت گنجیشک مفت! خخخخ
ولی جدا از شوخی حس کردم باید بچه های رادیو رو با این حضور دلگرمی بدم تا بدونن که ما بهشون اهمیت میدیم، از زحماتشون ممنونیم و دوستشون داریم...

  • مهر2خت

به طرز ویران کننده ای اصن...




این دو سه روزه دم دمای اذون صبح جوری هممون از گرسنگی بیدار میشیم؛
هر کی ندونه فکر میکنه آغاز قحطی هفت ساله مصره...!
  • مهر2خت

دو قدم مانده به پایان...



گفتم یه وقت زشت نباشه ماه رمضون تموم شد و ما یه شله زرد نپزیدیم!150.gif

این شد که دست به کار شدیم  و ... بفرمایید :)

  • مهر2خت

خواب های دنباله دار...

جاتون خالی یعنی جای دشمنتون خالی سر صبحی خواب میدم از خواب بیدار شدم -دقت کنید قابلیت تصویر در تصویر دارم بنده- دیدم یهو یه سوکسه نا به کار زوزه کشان از بغلم رد شد -زوزه مال سوکسه نبود ها به خاطر سرعتش زوزه کشان بود گفتم نگید مگه گرگه! که الحق گرگ بود خوشحال تر بودم به همین برکت!- آره میگفتم رد شد و من از همون جا گفتم ماماااااااان بیا... گفت بعله...گفتم بدووووو....گفت باشه الان....دوباره گفتم مامان بیا دیگه دوباره گفت الان میام :|

این قدر خوشم نمیاد یکی رو صدا کنی هی بگه الان الان و نیاد اه...:| در همین اثنی هی سوکسه ویراژ میداد اینور و اونور و من با نگاه دنبالش میکردم حتما میدونید که طبق اصل نانوشته ای پیدا شدن سوکس مهم نیست بلکه گم شدنش مهم وبغرنجه! و رفت زیر پتوم...:(((( حالا این وسط داشتم فکر میکردم که این دیگه واسه  من پتو نمیشه و باید آهک و اسید ریخت روش و در عمق 100متری دفنش کرد که با یه ضربه کاری به درک واصلش کردم و سید جان اون وسط خوابیده بود  همون جوری چشماش بسته بی خیال گفت دو تا هم اینجاس...! -ای خدا یعنی این بشر تو خوابم نسبت به برخی مسائل خونسرده:))) - آقا چشمتون روز بد نبینه دو تا دیگه از یمین و یسار حمله کردن که دیگه شرح جانفشانی ها و رشادت های من در این مجال نمیگنجه و... الان یه ساعته بیدار شدم میرم پتو بندازم رو سرم یاد سوکسه میفتم، موهایم به گوشم میخوره یاد سوکسه میرفتم، نگاه به اینور میکنم یاد سوکسه میفتم نگاه اونور میکنم... اصن یه وضعی!!! bed bug smileyهر چیز سیاهی در ابعاد 7cm میبینم...:(((( گفتم بیام بنویسم ذهنیاتم رو تو ذهنیات شما بریزم بلکه خالی بشه بتونم بخوابم...!

 پی نوشت1: آقا اصن یکی بیاد قابلیت خواب دیدن رو از ما بگیره به همین وقت و ساعت اگه ناراضی باشم! یعنی به جرات میتونم ادعا کنم که پدر خواب های چرت و پ... -نه خدایی دقت که میکنم میبینم قابلیت پدر شدن ندارم! :دی - مادر خواب های چرت و پرتم -  تازه خواب امروز رو در بدبینانه ترین حالت در رده خوابهای متوسط رو به خوب!!! طبقه بندی میکنم ببینید کابوس هام چیه دیگه!

پی نوشت2: یه بار خواستم واسه یکی تعریف کنم داشتم میگفتم که موسیقی متنش موسیقی متن فیلم other بود و افکت نوریش یه تاریکی مبهم و... اینا توی تیتراژ ابتداییش بودم که گفت جون مادرت نگو دیگه شب خواب بد میبینم!

پی نوشت3: به درجه ای در کابوس نائل شدم که وقتی به سیدجان میگم امروز خواب دیدم که... میگه یا حضرت عباااااااس دیگه چی خواب دیدی!

پی نوشت4: تازه اگه نمیدونید بدونید خوابهام رده بندی صدقه ای هم دارن، یعنی صبح به سیدجان میگم -بسته به شدت بد بودنش- صدقه بذاره کنار دیگه خودش میدونه خواب صدی، دویستی، پونصدی، هزاری حتی! دیگه آشنا شده طفلک میگه اوه اوه خواب هزاری دیدی!؟ -یعنی این قدر وحشتناک بوده؟!

پی نوشت5: به دلیل قرار داشتن در ماه مبارک رمضان و تلطیف روحیه روزه دارن برخلاف روال معمول از گذاشتن تصویر معذوریم!


 خب دیگه کافیه...برین به زندگیتون برسید... مقصود حاصل شد

  • مهر2خت

ورژن آپدیت شده شیطان...


از دامهای شیطان همانا Wi-Fi بدون رمز در مراسم احیاست...!:دی

پ.ن: و انّ الشّیطان للانسان عدوّ مبینٌ
  • مهر2خت

میثم...




یادمه بچه که بودم مادربزرگم یه خروس داشتن

یه خروس سفید، با تاج قرمز بزرگ و سر و سینه ای افراشته اضافه کنید به همه این فاکتورها علاقه خاص مادربزرگم بهش رو که در یه کلام جلال و جبروتی داشت واسه خودش توی اون خونه...

اسمش-با احترام و عرض پوزش از آقایون هم نام- میثم بود. کافی بود مادربزرگم یه بار صداش کنه، هر گوشه از خونه نسبتا بزرگ و اون حیاط در اندشتش بود، مثه فشنگ خودش رو میرسوند و دلبری میکرد براش؛

با وجود اینکه من هیچ وقت سر به سرش نداشته و اذیتش نکرده بودم اما نمیدونم چرا از همون اول با منِ 5ساله سر ناسازگاری داشت، هر جا میدیدم میپرید بهم و نوک میزد حتی از پشت شیشه!

قصه میثم همونجا تموم نشد! با اینکه سالها از فروشش به همون علت، گذشته و معلوم نیس اون زبون بسته خوراک کی و یا چی شد، ادامه داره برای من هنوز...!

آدمهایی دور و بر من هستن که شاید هزار بار بدتر از اون، ندیده و نشناخته بهم نوک میزنن، پشت سرم حرف میزنن، از بدی های که بهشون نکردم، از کارایی که به عمرم در حق هیچ کس نکردم و از رذایلی که در برخورد اول شاید حدس زدند که داشته باشم! اینا حتی فرصت ندادن یه بار بهشون بدی کنم...!

در آستانه شبهای بزرگ قدریم...بیاین دست برداریم از این قضاوت ها و پیش داوری های نسنجیده، از بد بودن دست برداریم از غیبت و تهمت از سخن چینی و دو بهم زنی به خدا آرامش به زندگیمون برمیگرده...

  • مهر2خت
Designed By Erfan Powered by Bayan