سخاوت وقتیه که یه نفر از هزار تومنی که داره صد تومنش رو ببخشه اما
کرامت وقتی معنا میشه که یه نفر تمام هزار تومنی که داره ببخشه و چقدر فرقه بین سخی و کریم...!
*عنوان از آهنگ هیهات حامد همایون بشنوید
- مهر2خت
سخاوت وقتیه که یه نفر از هزار تومنی که داره صد تومنش رو ببخشه اما
کرامت وقتی معنا میشه که یه نفر تمام هزار تومنی که داره ببخشه و چقدر فرقه بین سخی و کریم...!
*عنوان از آهنگ هیهات حامد همایون بشنوید
الان من هیچ کاری به برگزیده شدن جناب ترامپ به رئیس جمهوری امریکا و تاثیرش روی اوضاع سیاسی و اقتصادی بین المللی و داخلی ایران ندارم!
هیچ کاری هم به رویکرد رادیکالی و خشن این جناب و توی قوطی رفتن برجام و این صوبتا هم ندارم!
کاری هم ندارم که اگه یه نکته مثبت داشته باشه اینه که با این شکم گنده های ملخ خور سر و حسابی نداره که امیدوارم فقط شعار انتخاباتی نبوده باشه!
ولی به شیرین کاری جدید ملت غیور و همیشه در صحنه و عزیزان خوش قریحه و ملاحت طبع کاربران قند عسل ایرانی کار دارم استثنائا
طرف رفته تو صفحه شخصی این بنده خدا نوشته:
- دخترت شوهر نمیخواد؟ -!؟- مهندسی شیمی دارم تو ام که پول داری حله -!!!!-
-منو به غلامی قبول کن -!!!-
-ماشاالله دختر خوش بر رو و با کمالاتی داریا-!!!-
و
... [دیگه خانواده از اینجا رد میشه!]
نکن برادر من، نکن!
دوست عزیز، نکن!
عزیز دل من زشته، نکن!
همین کارا رو میکنید که میگن ایرانی ان دیگه! همین کارا رو میکنین که تره هم واسه ما خورد نمیکنن!
عرضم به حضور انورتان که در این وانفسای بیکاری و نبود شغل بنده خودم جزو چند شغله ها محسوب میگردم و برخلاف عزیزان نامبرده که از بیم از دست دادن یکی از آنها خواب و خوراک ندارند و به هر نحوی اعم از دور یک فرمانه و گاهی هم دو فرمانه قوانین و فامیل در آمدن آن هم به طور اتفاقی با مسئول رسیدگی به قانون مذکور و دست آخر، ابراز نگرانی برای خرج شیرینی بچه ها -!!!- و امثالهم، اقدام به حفظ شغل هایشان مینمایند؛ حاضرم داوطلبانه هر تعداد از شغل هایم را که متقاضی داشت، به این و آن ببخشم!
تازه هیچ گونه محدودیت سنی، قدی، وزنی، تحصیلی، کارت پایان خدمت، گواهینامه و کوفت و زهرمار هم ندارد حتی کف پای صاف هم مورد قبول میباشد،جهنم الضرر! باشد که گامی در جهت پایین آوردن درصد بیکاری جوانان این مرز و بوم برداریم! اجرنا عند الله! انشاءالله!
فقط یک مسئله جزئی هست که میدانم و مطمئنم زیاد مهم نیست ولی خب بهرحال بایستی در بدو کار گقته شود که هیچ گونه شک و شبهه ای در کار راه نیابد، چه کنیم که ما کلا از آن دست خانواده های آنِست (honest) میباشیم دیگر!!! آن مسئله بسیار بسیار (به قول سید جان) جُزمی [جزئی] از این قرار است که کلیه این خدمات به صورت رایگان و صلواتی ارائه میگردد! دیدید خیلی جزمی بود؟!
به عنوان مثال اینجانب از سنین نوجوانی نمیدانم بنا بر کدام معیار و ملاکی به عنوان متصدی امور بایگانی منزل برگزیده شدم که خود از آن بی اطلاعم!
ساعت کاری ام البته به شکل بی سابقه ای نامحدود و اصطلاحا life time بوده و دقیقا از زمانی شروع میشود که آقای پدر از درب منزل با کاغذی دز دست -که اهمیت آن از یک رسید مهم بانکی مثلا سند سپرده ای چیزی یا بیمه نامه ماشین تـــــــا پیش فاکتور ثبت سفارش یک کالای بیمزه و یا رسید واریز یا برداشت پول از بانک حتی!، متغیر است- مستقیما به سمت بنده میایند و میفرمایند: "بیا اینو بگیر بذار یه جا گم نشه!" و بنده را به شکل یک علامت سوال بزرگ رها کرده که الان با این بحران کمبود جا که جدا آسفالتمان نموده، "اینو دیگه کجای دلم بذارم؟!"
بعد این ساعت کاری ادامه میاید تـــــــا اینکه صذ سال بعد در یک روز گرم آفتابی ابوی شاد و بشاش با همان استایل قبل، میایند سمت من و میفرمایند: "فلانی اون کاغذه که اون روووووووووووووووز بهت دادم..... برو وردار بیار!"
آخ آخ آخ دقیقا بدبختی از همین جا آغاز میگردد! منی که حالا نمیدانم آن روز این مرقومه مورد نظر را در کدام سوراخی فرو نموده ام حالا خودم و درازگوش مهربانم همزمان در گل گیر نموده ایم فجیـــــــــــع!
خب بهتر است سخن را کوتاه کنم و دنبال کاغذی که صبح آقای پدر درخواست داشتند، بگردم!
قصه این مشاغل به همین تصدی امر خطیر بایگانی ختم نمیشود و سر دراز دارد این رشته! به شط قید حیات برایتان عرض خواهم نُمود...
پ.ن: امروز صبح آقای پدر به طرف مهران حرکت کرد که خب این یعنی من ده روزی برای پیدا کردن اون کاغذ پاره وقت دارم :دی
نان
را از من بگیر، اگر میخواهی
هوا
را از من بگیر، اما
خندهات
را نه
نان را، هوا
را
روشنی را، بهار را
از من بگیر
اما خندهات را هرگز!
تا چشم از دنیا نبندم...
این کیف اوشجل موشجل کادوی تواد ماست که با تاخیر به دستمان رسیده اما بالاخره رسیده !
این زرافه هم پیشنهاد خودمان است! ببینید چقدر ناز و ملوس میباشد! (جلف هم خودتونید!)
الان لازمه تاکید کنم که دست دوزه یا مشخصه؟! (تف به ریا!!!!)
اگر میخواهید داخلش را هم رویت نمایید روی عکس بکلیکید! :دی
به نظر حقیر خانم خانه یا اصطلاحا "مامان بودن" پیش از کار در معدن حتی، سخت ترین کار دنیاست! از نگرانی ها و استرس ها و چه و چه که بگذریم یکی از مصائب جانسوز مامان بودن، همانا درد شکم است!
بدین مفهوم که هنوز صبحانه از گلویت پایین نرفته، فکر این باشی که ناهار چه درست کنی و هنوز لقمه آخر ناهار در مری ات مشغول پیچ و تاب خوردن، در به در شام باشی! تازه فکر کن که هر روز که چشم باز میکنی در این تسلسل باطل به دام بیفتی! آخ آخ آخ!
به قول شاعر شیرین سخن: "عمر گرانمایه بدین صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا" -!- که گویا مادر شاعر هم در این گردباد میچرخیده بدبخت!!!
اصلا بنده معتقدم دست کم یک دانگ از بهشتی که زیر پای مادران است به خاطر از سرگذراندن این صعوبت کمر شکن است آغا! والا!
علیرغم میل باطنی ام باید اقرار کنم که ما دخترهای دردانه پدر، هر چقدر هم که عمرمان در خانه امن و پر آسایش پدری طولانی باشد، عاقبت این اُشتری است که جبراً روزی روی همه ما دخترها مینشیند و کتلتمان مینُماید!
لازم به ذکر است که اینجانب به واقع از آشپزی روی گردان نیستم و دوستش میدارم البته نه برای هر روز! گهکاهی برای تفنن! خخخ! و متاسفانه والده مکرمه مان از این رویکرد بنده مشوش میباشند!
فی المثل چند روز پیش ضمن ابراز نگرانی و بیم در باب خورد و خوراک من و سیدجان در خانه آینده مان افزودند: "تو بری خونه تون چیکار میکنی؟ چی میدی به این پسر ِ طفل ِ معصومِ مردم؟!" یا مثلا "یه روز آشپزی میکنی یه هفته استراحت؟!"
این درجه از بیمناکی والده ما را برآن داشت تا راه حلی بیابیم-!- بدین نحو که اگر یک روز در خانه مان بمانیم و روز دیگر ابراز دلتنگی کنیم برای مامانمان و فردایش هم برای مامان سید جان و در نتیجه:
اگر x2 تعداد روزهایی باشد که دلمان تنگ میشود _!_ دقت کنید صرفا دلتنگیست نه چیز دیگر! و 2x مقدار غذایی باشد که به هنگام خداحافظی توسط مامانها بسته بندی و برای ناهار فردا داده میشود آنگاه تابع تعداد روزهایی که حال آشپزی نداریم عه ببخشید، تعداد روزهایی که دلمان برای مامانها تنگ میشود، از قرار ذیل میباشد:
خب دوستان بدین نحو مشکل آشپزی هر روزه به شکل گل و بلبلی مرتفع میگردد و ما نجات پیدا میکنیم
تا حل المسائلی دیگر خدا یار و نگهدارتان...!
عکس نوشت: ته چینی که امروز برای فرار از قیمه و قرمه هایی که به برکت هیئت از حلقمان سر نموده، ساخته ایم!
سیدجان نوشت: بح بح چه خانوم کدبانویی داری...بح بح!